کماکان  واهمه دارند اشباح 
ازآن اندیشه پاک و زلالت

چه کردی با جهان مردگان تو
که چشم زندگان مست و خمارت

تو رفتی و نرفتی از دل ما
زدی تیری و دل ها شد شکارت

کنون نام تو را آهسته خواند
همان شخصی که بوده هم قطارت

به دست کوزه گر خاک گلویت
شده سوتک گران است این عمارت

همانا می رسد برگوش جان ها
صدای سوتک تو پر حرارت

دم گرم و خوش تو پخته ما را 
شده کودک جوان و با جسارت

هر آن نادان که حق را کرده قربان
به پای مصلحت دیده خسارت

توئی آن عاشق جان داده در نور
ولیکن این خوارج در ضلالت

نه شرقی و نه غربی گفته بودی
 به اسلام علی دادی بشارت

همه عشقت حسین و زینبش بود
به مهدی زمان کردی اشارت

تو آری این چنین بودی برادر
قلم را داده بودی تو رسالت

تو و اجداد تو از عالمانند
که باشی تا ابد یار ولایت

خدایت انتخابی اینچنین کرد
ز جمع متقین با اصالت

کنون در زینبیه آرمیدی
به ظاهر مانده ای آنجا امانت

چه خواندی در نماز عاشقی تو
که شیطان کرده اینگونه حسادت  

تویی آن قلب تاریخی که گفتی
ز شریان بشر کرده صیانت

هرآن نسخه که پیچیدی جهانی است
مداوا می نماید در بدایت

نمی باشد تو را هرگز رقیبی
اگر چه داده ای درس رشادت

حسینیه دگر  بویی ندارد
که اشباحند آنجا در جهالت

سخندان سحر، ای خفته بیدار
 بزودی می رسد صبح سعادت

چه گویم  مارقین و ناکثین را
که با خود محوری کرده قضاوت

چو اربابان قدرت قاسطین اند
به دستان ولی تیغ عدالت

رسد مردی که طین و قین و ثین  را
زند بر جانشان مُهر خیانت

چه خوش گفتی زر و زور است و تزویر
کلید رهبران با خباثت

هر آن کس نقد بی جایت نموده
نخوانده چند سطری از کتابت

شاعر؛ علی اصغر رحیمیان(طالب). اصفهان


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها